نگاهی کوتاه به زندگی و شعر «ترکهمیر» شـاعرِ بزرگِ لک
محمد نظری
«ترکهمیر» آزادبخت یکی از شاعران برجسته قوم لک است که از قلههای بلند شعر لکی به شمار میآید. متأسفانه از سال تولد و محیط زندگی او اطلاع مؤثقی در دست نیست. به نظر میرسد دورهی کودکی و نوجوانی را در یکی از روستاهای طایفه آزادبخت از توابع کوهدشت گذرانده است. او در مکتب خانهی نجف آزادبخت یکی دیگر از شاعران برجسته قوم لک علوم دینی را فرا گرفت و در زمینه شعر لکی به خاطر استعداد شگرف و پشتکار و مطالعه در شعر شاعران لک پیش از خود به حدی از استادی رسید که از لحاظ مرتبه شعری از استاد خود نیز جلو زد. در سفری که به دلفان داشت با محمدتقی موموندی آشنا شد که او نیز دستی قوی در شعر لکی داشت و در برخی از اشعارش از «ترکهمیر» به خاطر معانی بلند و اندیشههای ژرف که در شعرهایش آورده، به عنوان استاد خود یاد کرده است. سیطرهی شعر «ترکهمیر» در زمان حیاتش نه تنها محدود به قوم لک نبود بلکه قوم لر و کرد را نیز درنوردید بنا بر نقل دوستش محمدتقی موموندی او حافظ قرآن بود و آن را به روایتهای گوناگون میخواند. کالای شعرش -بغیر از مناطق فارسزبان و تُرکزبان- در ایران خواهان فراوانی داشت. «ترکهمیر» در قالبهای گوناگون شعری مثل غزل، قطعه، مثنوی زلف و خال(1) مهارت داشت. ایشان این نوع شعر را در پاسخ به زلفوخالهایی که نجف آزادبخت برایش سروده پاسخ داده است. در میان اشعارش شعر بینقطه دیده میشود که این نوع شعر گفتن چون دارای محدودیتهای زیادی است، عرصه را بر شاعر بسیار تنگ میکند. ولی «ترکهمیر» به خوبی از عهده سرودن چنین شعری بر آمده است.
به چهارده معصوم عشق و ارادتی قلبی داشت و بنا بر نقل برخی از پیران محل از نیروی طیالارض نیز برخوردار بود. به گواه یکی از مثنویهایش که با این بیت آغاز میشود:
«سرین چی وه سر، سرین چی وه سر
سیر هامسران سرین چی وه سر»
دوران پیری را درک کرده است و آن را اینگونه وصف میکند: که شخص پیر پیشانیاش پُر از چین و چروک، نور بیناییاش کم، بدن خود را شهر ویرانی میداند که طبل شنیدن هیچ صدای را بجز سکوت به گوشش که کَر است را نمیرساند. چشم او نیازمند به عینک و دست او نیازمند به عصا میباشد، ریشش مثل پنبهی حلاج است و مثل کسی که عقرب به او زده بدنش فلج شده است. او بعد از مدتی از نعمت بینایی محروم و آبدماغش مثل دریا سرازیر میشود، بر قامتش لباس چندانی نیست و نیرویی در بدنش باقی نمانده و ستون فقراتش را مثل سنگی میداند در ته منزلگاه زمستانی، او دماغش را سوراخ بخاری کهنهای میداند که با خاراندن آن آب از آن روان میگردد. مروارید سخن در پیری جای خود را به سخنان بیهوده میدهد و نیز از بیدندانی به دهان نهنگ میماند. سینهاش سوراخسوراخ است مثل آشیانه زنبور که زنبور وارد آن میشود -که مراد از زنبور آب بینی ست که به او فشار میآورد.- به نظر میرسد در زمان جوانی در میان فرمانروایان محلی از احترام بالایی برخوردار بوده و خود را از صف خانان و کدخدایان جدا کرده است تا در کارهای ناثواب و بد آنها شریک نشود. «ترکهمیر» در سفری به قلعه نیمهویران چهر که میان بیستون و هرسین است، وقتی توسط افراد آگاه محل از قدمت قلعه، باخبر میشود اطلاعاتی در زمینه چگونگی بنای قلعه در دورههای مختلف، نوع مصالح آن، اتاقها راهروها، حیاط درونی و بیرونی و… به دست میآورد قلم موی خیالش با رنگهای گوناگون واژهها فضای چشمنواز را با تابلوهای بدیع میآفریند. او به این نتیجه میرسد که کوهها در برابر اُبهت این قلعه سر خَم کردهاند و در جنب ایوان قلعه پنجرهای را به ما نشان میدهد که شیشههایی ریز با نقش و نگارهای زیبا دارد؛ کنیزانی که لطافت بدنشان به گلبرگ میماند و چهرهای گلگون دارند. در دستهی آوازخوانانی قرار دارند که عاشق لطیفهگویی و شادی هستند؛ آن دسته را سرمست از جام شراب شفاف میداند که با ساز چغانه میرقصند، آنها کسانی هستند که شراب انگوری میخورند؛ به یاد بزرگانی مانند قباد و کیکاووس، او در آخر منظومهی بلند قلعهی چهر با این بیت شعر را به پایان میرساند:
اوان ویردن چی ری وه یاران
من منم چی سنگ سُمکوی سوران
(آنها مثل یاران از کنارم گذشتند من ماندم مثل سنگی که به پای سُم اسبسواران کوبیده شده است) در میان اشعاری که «ترکهمیر» سروده منظومهای هست که از لحاظ ساختارِ قافیهای مثنوی و از لحاظ ساختار محتوایی قصیده میباشد که آن منظومهی «کلهباد» است که یکی از شاهکارهای او به شمار میآید. «کلهباد» معنی لغویاش در زبان لکی یعنی محلی که باد از آن میآید «کلهباد» به باور و اعتقاد بیشتر مردم لک، بادی است که با «کلهسی» که نوعی باد زمستانی است میجنگد. بنا برنقل برخی از عوام این جنگ تا حدود چهل روز به طول میکشد که در بسیاری موارد به پیروزی «کلهباد» میانجامد و بنابر نقل شفاهی برخی از پیرمردان لک فعالیت «کلهباد» از حدود 15 بهمن شروع و تا 15 اسفند و گاهی تا 20 اسفند به درازا میکشد. «کلهباد» با وزیدن در سطح کوهها و دشتها، برفها را از روی آنها میروبد و تخم گلها و گیاهان را در سطح کشتزارها و چراگاهها پخش میکند، تا هنگامی که فصل بهار از راه میرسد، نویدبخش رویش و زایشِ گلها و گیاهان طبیعی از دل خاک باشد. حجم این منظومهی بینظیر چون زیاد است فقط برای نشان دادن قدرت تسلط شاعر، در نوع ترکیببندی ابیات از لحاظ صنایع لفظی و معنوی، گزیدهای از آن را میآوریم:
هانای «کلهباد»، باد وهاران
ولیعهد «وَشت»، وکیل واران
شاعر در این بیت «کلهباد» در مورد خطاب قرار داده است از او به عنوان بادی که مژده دهنده فصل بهار است و بادی که باعث میشود باران ببارد یاد میکند. دو واژهی ولیعهد و وکیل و دو واژهی «وَشت» و «واران» با اینکه از لحاظ معنایی نزدیک به هم هستند ولی تفاوتهایی با هم دارند. ولیعهد در زبان لکی و فارسی معمولاً به معنای کسی که پادشاه او را به جانشینی خود معین کرده، در حالی که وکیل به معنای نماینده و یا کسی که کاری به وی واگذار شده به کار میرود «وَشت» در اینجا به معنای باد شدید و «واران» به معنای باران آمده است.
شکوفه سَر چَل شکرچه داران
گُلپاش و گُلریز، گُل بذرکاران
ای «کلهباد» تو هستی که با شکرافشانی، شکوفهها را بر روی شاخههای درختان میرویانی، به گونهای که با وزیدنت گل در زمین میپاشانی و میریزی و بذر گل در همه جا مینشانی. در مصرع اول بین شکوفه، سَر چَل (شاخه درخت)، شکرچه (میوه) مراعاتنظیر وجود دارد و در مصرع دوم شاعر با بهرهگیری از واژههای گُلپاش، گُلریز و گُل بذرکاران، دست به واجآرایی زده است.
یخپاچ و یخ بَن، بلاخِ باخان
شنیارِ خرمان، ثُلج سر داخان
واژه پاچین در زبان لکی به معنای تراشیدن موی سر و مانند آن به کار میرود، پاچ نیز که ریشه آن است به معنای تراش میباشد. ای بادی که از یخبستن آبها ممانعت میکنی تو پیام نیکی به باغها میدهی، تو فرستندهی خرمن برف از روی قلهها به هوا هستی.
در مصرع اول بین دو واژهی یخپاچ و یخبَن هم تضاد و هم واجآرایی وجود دارد و در مصرع دوم بین خرمان(خرمن)، شنیار (کسی که خرمن را به هوا میفرستد) و همچنین ثُلج (برف) سرداخ (قُله) صنعت مراعاتنظیر وجود دارد.
سرتاسر زمین، «دشتان» و «وَشتان»
تار عنکبوتباف، تافته روی کتان
همه کرهی زمین از خشکی گرفته تا آبها، مثل بافتهای بباف به گونهای که یک بافنده طرحی از تار عنکبوت را بر روی پارچهای کتانی بافته است. بین دو واژه «دشتان» و «وَشتان» در مصرع اول بین «دشتان» و «وشتان» جناس و تضاد و بین واژههای تار، تافته و کتان مراعاتنظیر دیده میشود
کوره گلالان، کولیده هوردان
صاف بین ژه دَس مُخیلان زردان
(گلهای کوچکی که غذای بچهآهوان بودند از دست خارهای مغیلان خاصیت خود را از دست دادهاند.)
تلیفه تیژآو تافِ دروَنان
میل بَستن چوی مِل مینا گردنان
جهش آبهای تندی که به صورت آبشار از درها سرازیر میشود، بر اثر سرمای زمستان مثل گردن باریک شیشهی مینا که صاف و صیقلی باشد بدجوری یخ بسته است. که واجآرایی بین سه واژه «تلیقه»، «تیژآو» و «تاف» توسط شاعر انجام گرفته و بین دو واژهی «میل» و «مل» جناس وجود دارد شاعر در اینجا از یک تراژدی که همان یخ بستن آبها که باعث راهبندان و مشکلات برای انسانها و جانوران میباشد یک تصویر مینیاتوری از گردن مینا به وسیلهی واژهها آفریده است .
مَلان وه مقام موسیقار ماتن
موران همتهزار گِشت چَمهراتن
پرندگان با پردههای موسیقیایی که از حرکت جوی، وزیدن باد بر شاخه و برگ بر میخیزد، به حیرت دچار میشوند. و حتی مورها چشم امیدشان در راه آمدن تو ای باد بهاری سفید شده و حسرت آمدن تو را در دل دارند. بین سه واژهی مقام، موسیقار و ماتن واجآرایی وجود دارد و از طرفی بین همان سه واژه اول: مَلان(پرندگان)، مقام(پردهی موسیقی) و موسیقار(موسیقی) مراعاتنظیر وجود دارد. طبق نظر برخی از دانشمندان علم طبیعت بسیاری از پرندگان راز پردههای موسیقی طبیعت را میشناسند و حتی برخی به تقلید از برخی از آوازهای داخل طبیعت میپردازند این مسئله چنان پیچیده است که پرندگانی مثل بلبل و قناری با الهام از آوازهای داخل طبیعت و صدای ذاتی خود دست به ترکیبهای عجیب میزنند و آوازهای دلکشی میخوانند که گوش هر انسان آگاه احساس میکند که پرنده دارد بر روی شاخه، یک آواز بهشتی را برای او به اجرا میگذارد .
نوروز گُلهیمان، خَلتان وه خاکن
ژ ای جهت جامه جرگش چاکچاکن
نوروز گل هنوز سر از خاک بیرون نیاورده است از آن جهت پیرهندلش پارهپاره است.
سوز سرچیمان، خزال تیچرده
صحن کافوری پوشان چُی پرده
بین دو واژهی «تیچرده» و «چُیپرده» صنعت ذوالقافیتن دیده میشود. چراگاه سرسبزی که غزال در آن میچرد مثل پرده با کافوری از برف پوشیده شده است.
گرد گُلالان، بو چُی قرنفل
تمامی تاسه توشان هانه دل
همه گلهای که بوی مثل گیاه «قرنفل» دارند، بدون استثنا آرزوی آمدن تو را در دل میپرورند.
بیو میوهدار، ثمر چوین خاسه
چنگ وَستن ژه دس ریزه الماسه
درخت به که ثمر خوبی دارد، از دست قطعههای ریز یخ لاغر و باریک شده است.
کلهباد هانای، باو بدر او کاو
تویله درختان بیدارکه ژه خاو
تو را صدا میزنم ای «کلهباد»! به طرف آن کوه برو، نهالهایی را که در خوابِ سنگینِ زمستانی به سر میبرند از خواب بیرون بیاور.
شو چپاول، خان دیجور نهخاو کَر
ظرف و ظروفات مینا چپاو کَر
ای «کلهباد» که میخواهی به غارت بپردازی سرمای زمستان را در خواب کن، آن گاه ظرف و اسباب یخی زمستان را غارت کن.
شوخان وینه سرداری ری کَر
خیمه خضوش وه بان نی کر
مثل سرداری برو به زمستان شبیخون بزن، چادر خشم او را بر سر نیزه کن.
صو صدات بیو و سر کلاوان
آژیر کرآشوی کمند کاوان
صبح که صدایت از بلندی تپهها بلند میشود فریاد بزن تا همه بدانند چه آشوبی از حلقه کوهها بلند شده است. سرانجام این شاعر برجستهی قوم لک در حدود سال 1236 هجری قمری به دیار باقی شتافت و در روستای «قُمش» از توابع نورآباد دلفان به خاک سپرده شد. در تشیع پیکرش بسیاری از افراد سرشناس سران ایلات و طوایف لک و خوانین نقاط گوناگون لرستان کرمانشاه و ایلام خود را با اسب و استر به «قُمش» دلفان رساندند، تا در مراسم پرسه این شاعر بزرگ لک شرکت کنند بسیاری از زنهای دلفان در مرگ او لباس سیاه پوشیدند و به گونههایشان ناخن انداختند؛ صدای شیون زنان و دختران در هنگامی که میخواستند جنازه را خاک کنند به گونهای بود که انگار غوغای رستاخیز به پا شده بود؛ از طرفی دیگر بسیاری از مردان و پسران بیگانه و خویش در مرگ «ترکهمیر» خاک بر سر می ریختند و سر خود را به سنگ میزدند.
پانویس:
1- نوعیست شعر لکی که از لحاظ ساختمان شعری دوبیت است که مصراعهای آن با هم، همقافیه هستند و مصرع بعدی نیز با آنها همقافیه است و گاه دو بیت مصرعهای آن با همقافیه و بیت سوم نیز بصورت جداگانه مصرعهایشان با هم همقافیه میباشد که معمولاً دو شاعر آن را در مناظرهای شعری در جواب هم میسرایند.
2-گلزار ادب لرستان، اسفندیار غضنفری امرایی، به کوشش غلامحسین رضایی، چاپ اول سال 1364
3- فرهنگ معین (6جلدی) دکتر محمد معین، نشر سیگُل، چاپ اول 1382?
3- یادداشتهای شخصی نویسنده
چاپ شده در دوهفته نامه آساره شماره 5 (پایگاه خبری-تحلیلی بلوطستان)